تنها ماندی
یوسف ای گمشده در بی سر و سامانی ها
این غزلخوانی ها،معرکه گردانی ها
سر بازار شلوغ است تو تنها ماندی
همه جمع اند چه شهری،چه بیابانی ها
چیزی از سوره ی یوسف به عزیزی نرسید
بس که در حق تو کردند مسلمانی ها
همه در دست ترنجی و از این می رنجی
که به نام تو گرفتند چه مهمانی ها
(پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست)
خوش به حال تئ ونیمه شب زندانی ها
خواب دبدم که زلیخایم و عاشق شده ام
ای که تعبیر تو پایان پریشانی ها
(این چه شمعی است که عالم همه پروانه ی اوست)
این چه پروانه که کرده است پر افشانی ها
یوسف گمگشته دنباله ی این قصه کجاست؟
بشنو از نی که غریب اند نیستانی ها
بوی پیراهن خونین کسی می آیداین خبر را برسانید به کنعانی ها
موضوع مطلب : امام زمان, یوسف, تنها