کدام نقطه ی این خاک یر پای تو نیست
کدام پاره ی خورشید آشنای تو نیست
بگو کدام نسیم شکفته در وادی است
که ذهنش آینه بندانی از صفای تو نیست
کدام جاده،بگو می رساندم تا تو
کدام سوی افق را نشان پای تو نیست
منم که گم شده ام ای عزیز پیدایم
منی که هر نفسم گریه ای برای تو نیست
امید شیعه چرا از سفر نمی آیی؟
که زخم کهنه ی ما را به جز دوای تو نیست
زمین به ماتم غیرت نشسته اسب آقا
چرا به بام جهان بیرق لوای تو نیست
در انتظار تواین جهان به تنگ آمده
بیا بیا که به سرهابه جز هوای تو نیست
....................................
شعرازپروانه نجاتی